رمان چرا بیداری نودهشتیا
??بسم الله الرحمن الرحیم??
نام رمان: چرا بیداری؟
نام نویسنده: ملیکا ملازاده.
ژانر: پلیسی، عاشقانه، غمگین.
هدف: قاتل تر از اونی که آدم می کشه، اونیه که خیانت می کنه و اعتماد می کشه.
خلاصه: فقط چشم های تو مانده در یادم و صدایت در گوشم… بگو چگونه دیوانه نباشم وقتی با هر صدایی یا هر نگاهی تنها تو مجسم میشوی روبرویم…!
مقدمه:
من دانیالم
جاذبه ی رقیب من را از چشم نینداخت،
معلق بودن خودم انداخت!
تمام عمر خط خورده بودم
اما حتی برای عشقم نتوانستم خط بزنم چیزی را!
هنگامی که بی او می سوختم،
تلاشش این بود که با او بسازد!
گلی در سینه دارم که نامش سنگ است،
این گل را هزاران نقر آب داده اند،
نه برای آن که در دلم رشت کند،
برای آن که من را بشکند!
آیا تقاص دوست داشتن انتظار
و تقاص اعتماد خیانته؟!
هیچگاه در خاک دراز نکشیدم
پس چرا در یاد همه مرده ایم؟!
من از کودکی گم شده ام در دنیایی از سوال،
کسی دنبالم نگشت فراموش شده ام!
من ساحلی هستم که مصیبت ها
پی در پی به قلبم می خورند و من می سوزم!
بخشی از رمان:
دانیال
با لبخند، به ستون های تخت جمشید نگاه میکردم. هوا بارونی به همراه رعد و برق بود. اما کسی دلش نمیاومد از این زیبایی دست بکشه. با صدای قدم های تندی پشت سرم ناخودآگاه برگشتم. یاد گرفته بودم و ترسیده شده بودم. دیگه با نزدیک شدن هر کسی، آژیر قرمز قلبم به صدا در میاومد. ولی این بار نیازی به ترس نبود. چون کسی که پشت سرم بود، برادرم دنیل بود. برادری که چهار سال از خودم کوچیک تر بود و برای خرمن ملخ زدهی دلم، نقش برادری که یک سال بیشتر با هم فاصله سنی نداشتیم و حالا دل هامون، صد سال با هم فاصله سنی پیدا کرده رو بازی میکرد.
- دنی، چی شده؟ چرا جلوی این همه آدم میدوی؟
نگاهی به دور و بر کرد. چند نفر برگشته بودن و نگاهش میکردن.
- ببخشید! متوجه نشدم.
مطالعهی رمان چرا بیداری؟